خاطرات شیرین زندگی کودکانه

ساخت وبلاگ

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.


بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : خدا و بنده, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1447 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 16:26

خداوند به حضرت آدم فرمود من بزودی همه نیکیها را برای تو در چهار چیز جمع خواهم کرد

حضرت آدم گفت :خداوندا آن چهار چیز کدامند؟

خداوند فرمود

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : شرط بندگی خدا, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1380 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 16:12

در اینجا به ۱۰ عامل اساسی اشاره می کنیم که می توانند باعث بی حوصلگی شما شوند:

۱٫ عادت بد غذایی

عادت بد غذایی علاوه بر آنکه می تواند حالاتی مانند تهوع و درد در شکم را ایجاد کند، بر حالات روانی ما نیز تاثیر می گذارد و حالاتی مانند تحریک پذیری، نوسانات خلقی، عدم تمرکز، پرخاشگری، عصبانیت یا بیش فعالی را ایجاد کند. اگر از نوسانات خلقی رنج می برید، غذاهایی را که در طول روز مصرف می کنید یادداشت کنید تا رابطه بین غذاهای مصرف شده و نوسانات خلقی خود را کشف کنید.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : عواملی که باعث بی حوصلگی می شوند, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1170 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 15:13

فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم



فرزند دلبندم،دوستت دارم
   خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : دوستت دارم , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1040 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت: 2:17

باسلام خدمت دوستان گلم میخواستم حقیقتی را براتون بگم که برای یکی از دخترای این دوره زمونه بود براش افتاده بود که ازلحاظ کم بود محبت و بی توجهی خونوادش به فرزندان خودشون شده بود میریم از زبان خود دختره بشنویم امیدوارم که برای دختران پند اموز باشه موفق باشید

یک داستان از روابط نا مشروع دختر و پسر  که برای تمام دخترایی که حداقل یه بار فکرش افتادن می تونه خیلی خوب باشه.

امیدوارم هیچ گاه در این تله نیفتید چون اگر بیفتید در اومدتون با خداست.........


 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : داستانی از روابط نامشروع دختر و پسر, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 5835 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 15:41

9b65c19cf2fd6095aa9a45b1b6d06bec ۱۰ راه برای شاد شدن فوری

۱٫ در خانه تان تاب ببندید. هیچ چیز مفرح تر از داشتن یک تاب در حیاط خانه نیست. دوستان، همسایه ها و حتی غریبه ها ممکن است بیایند و بخواهند با شما بازی کنند. یک روز مادری با دو بچه کوچکش وارد خانه ما شدند. نمی توانستند من را ببینند اما من صدای زن را شنیدم که به بچه هایش می گفت، “نگاه کنید اینجا خانه همان زنی است که تاب دارد. اون خیلی زن باحالیه!”

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : ۱۰ راه برای شاد شدن فوری, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1240 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 14:30

مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار – اگر نه بیشتر – تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده " مهندس هوا و فضا " ، " پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد – منظورش MBA است " " دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد " و ... .

واین داستانی که میخوام بگم این بود که یکی از شاگردای خواهرم که معلم هستش تو کلاس خونده بود برام جالب بودو تکان دهنده خواستم براتون بزارم تا بدونید که یه بچه ۱۰ساله به چه چیزای فکر میکنه که ممکن است تو اینده براش گرون تموم بشه بریم به انشای دختر بچه که از زبان خواهرم میشنویم
 
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم " شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : انشائ تکان دهنده یک کودک 10 ساله, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1248 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 14:05

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود ,, ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : یک متن زیبا و قشنگ – فقط بخونید و لذت ببرید, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 2071 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 13:49

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود‎. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki ‎ زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و…

 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : تیزهوشی یک مادر شوهر زرنگ! , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1043 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1391 ساعت: 22:22

سلام به دوستان گلم

بازهم خدارو شکر میکنم که یه نفسی بهم داد تا بتونم بیام بنویسم

دوستای گلم میخوام یه چیزی رو براتون بنویسم که براساس یک داستان هستش که برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده بودتو بچگی الان هم وقتی میبینمش ناراحت میشم که این بلا سرش اومده بود........

خلاصه داستان ازاین قراره که.....راستی دوستان گلم داستان رو به صورت کتابی براتون میزارم تا مفهومش براتون بخوبی معلوم بشه نظرهم یادتون نره

روز مردی به پارکینگ خانه اش رفت تا دوباره اتومبیل جدیدش را با دقت براندازکند. اما درکمال حیرت و نا باوری پسرک سه ساله اش را دید که با چکش به جان بدنه ی ماشینش افتاده و به ان حسابی صدمه زده بود. مرد سراسیمه و خشمگین به سمت پسرش دویدبا ضربه ای او را به عقب هل داد و با چکش تا میتوانست روی دستان پسرک ضربه وارد اورد تا به اصطلاح اورا تنبیه کرده باشد.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : ابی که ریخته شد (براساس یک داستان واقعی), نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1122 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1391 ساعت: 3:31

ماجرای ازدواج آهو و الاغ

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.

 شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : ماجرای ازدواج و طلاق آهو , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1232 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1391 ساعت: 15:54